زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات زهرا و مامان وباباش

اولین خاطره

1391/6/10 15:50
نویسنده : مامان زهرا
374 بازدید
اشتراک گذاری
سلام دختر گلم

 

 مامان جون همیشه می خواستم خاطرات بچه گی تو رو با خودم بنویسم مثل اولین باری که راه رفتی اولین کلمه هایی که گفتی یا همین کلمه اشیددت که می گی و هیچ کس هم نمی دونه یعنی چی رو بنویسم ولی اونقدر پشت گوش انداختم تا اینکه حالا ۱۹ ماه و ۴ روزه شدی از امشب به بعد هر وقت که وقت کنم میام و خاطرات قشنگ من و بابا با تو رو می نویسم از همین امشب هم شروع می کنم

niniweblog.com

مامانی الان یه دو ساعتی میشه که از خونه مامان بزرگ ابوتا میاییم (اسمی که تو پسر عموت ابوفاضل رو صدا میزنی )تو راه برگشت خواب افتادی .من تو رو خوابوندم و چون فردا شب عیدفطر رفتم بازار برا خودم دمپایی خریدم و برای تو پنج تا از اون النگو هایی که دوست داشتی النگو هات رو توی خواب دستت کردم من و بابا توی هال نشسته بودیم که یکهو من دست تو رو دیدم تو از خواب بلند شده بودی اومده بودی  کنارچهارچوب در نشسته بودی و داشتی النگوهات رو نگاه می کردی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محمدرسول
20 شهریور 91 7:30